شـــاهــبــنــد ر KING PORT

[ نام قدیم بندرکنک ]

شـــاهــبــنــد ر KING PORT

[ نام قدیم بندرکنک ]

چـشــمـــات

 

 

 

*چشمات*(فارسی)

  

 

 

چـشـمات واتاق تنهایـی وایـن سـکوت

 

چـشـمات وخــاکـســـتـر و ابــــــر دود

 

چـشمات وغم فزون واشک روی گونه

 

چـشمات خـــواب از چـشمــانـم بـربود

 

 

دیــر ایــامی سـت کـه نـدیـده ام تــرا

 

جـفـا بـر مـجنـونت-  لیلی  - چـــرا؟ 

 

 

 

دگــر نـمانـده جـز خـاطـره ایی هـیچ

 

بــدیـــن ســـــر دیـــوانـــه گـــیـــچ 

 

 

 

چـه ایــامی بود ایـام خــوب وصــال

 

ایـامی کــه  بازگـشـتــش دگر محـال

 

ایـامی کـه توبـودی وهرآنچه عشق

 

ایـامی کـه گـشـته اند کــنـون وبـال

 

 

 

چه خوش می گفتی :

 

 بــا تــوام تـــا زنــده ام

 

  خدای من - تورا بنده ام

 

 

 

 

سر بر شـا  نه  ام    مـــیگذاشـتی

 

قـــــصـــــه عشق بهرم میخواندی

 

 

 

رســـیــد ایــام  تـلـخ جـــــــــدایی

 

ز تـــو نرســــیـــد ســویـم  نوایی

 

 

 

نــدانســــتم بــرفـــتــــی به کـــجـــا؟

 

رهـــایــــم بکردی  تو   بـی صــــدا

 

 

 

بدان که قسم خورده ای-قــــســم گیری

 

الـــــهــــی هــیچــوقـــت تو نمیــــری

 

 

 

 

ماندن را چـــگــونــه تــوانــم کنون

 

وای بــــحــــــــا ل من مـــجــــنون

 

 

 

 

بگــذ شــت هـــرآنچـــــه بودونبــــود

 

یــــاد تــو هـــم آخـــر پیوست به دود

 

 

 

 

چه خوش میگفتی: 

 

  با تـوام تا زنــــــــده ام

                   

  خدای من تورا  بنده ام

 

 

 

 

رفتی ومن مانده ام و یاد تو

 

 و ابر دود

 

رفـــتی وندارم جز  چشمات و

 

اتاق تنهایی

 

واین سکوت .....................

 

 

 

مرگ - شعر

                                               

               

  

      

۱-   از نــوشـتــه هــای صـــــادق هـــدایــت

                                              

                                    

چه لغت بیمناک و شوراگزی است! از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست می‌دهد خنده را از لب می‌زداید شادمانی را از دل می‌برد تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه های پریشان از جلو چشم می گذراند.

زندگانی از مرگ جدایی ناپذیر است. تا زندگانی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنیین تا مرگ نباشد زندگانی وجود خارجی نخواهد داشت. از ستاره آسمان تا کوچک ترین ذره روی زمین دیر یا زود می‌میرند: سنگ‌ها گیاه‌ها جانوران هر کدام پی در پی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار می‌شده و در گوشه فراموشی مشتی گرد و غبار می‌گردند. زمین لاابالیانه گردش خود را در سپهر بی‌پایان دنبال می‌کند طبیعت روی بازمانده آنها دوباره زندگانی را از سر می‌گیرد: خورشید پرتو افشانی می‌کند نسیم می‌وزد گلها هوا را خوشبو می‌گردانند پرندگان نغمه سرایی می‌کنند همه جنبندگان به جوش و خروش می‌آیند.

آسمان لبخند می‌زند زمین می‌پروراند مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگانی را درو می‌کنند... .

مرگ همه هستی را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان می‌کند: نه توانگر می‌شناسد نه گدا  نه پستی نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد گیاه و جانور را در پهلوی یکدیگر می‌خواباند تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیداد‌ گری خود دست می‌کشند  بی‌گناهان شکنجه نمی‌شوند نه ستمگر است نه ستمدیده بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده‌اند. چه خواب آرام و گوارای که روی بامداد را نمی‌بینند داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمی‌شنوند. بهترین پناهی است برای دردها غم‌ها رنج ها و بیدادگری های زندگانی آتش شرربار هوی و هوس خاموش می‌شود همه این جنگ و جدال کشتار‌ها و زندگی ها کشمکش‌ها و خودستانی های آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرما و تنگنای گور فروکش کرده آرام می‌گیرد.

اگر مرگ نبود همه آرزویش را می‌کردند فریاد های ناامدی به آسمان بلند می‌شد به طبیعت نفرین می‌فرستادند. اگر زندگانی سپری نمی‌شد چقدر تلخ و ترسناک بود.

هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگانی چراغ های فریبنده جوانی را خاموش کرده سرچشمه مهربانی خشک شده سردی تاریکی و زشتی گریبانگیر می‌گردد اوست که چاره می‌بخشد اوست که اندام خمیده سیمای پرچین تن رنجور را در خوابگاه آسایش می‌نهد.

ای مرگ! تو از غم و اندوه زندگانی کاسته آن را از دوش بر‌می‌داری. سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان  می‌دهی تو نوشداروی ماتمزدگی و ناامیدی می‌باشی دیده سرشک بار را خشک می‌گردانی تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود را پس از یک روز توفانی در آغوش کشیده نوازش می‌کند و می‌خواباند تو زندگانی تلخ زندگانی درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانیده  در گرداب سهمناک پرتاب می‌کند تو هستی که به دون پروری فرومایگی خودپسندی چشم‌‌تنگی و آز آدمیزاد خندیده پرده به روی کارهای ناشایسته او می‌گسترانی.

کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟ انسان چهره تو را ترسناک کرده از تو گریزان است فرشته تابناک را اهریمن خشمناک پنداشته! چرا از تو بیم و هراس دارد؟ چرا به تو نارو و بهتان می‌زند؟ تو پرتو درخشانی اما تاریکیت می‌پندارند تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون می‌کشند تو فرستاده سوگواری نیستی تو درمان دل‌های پژمرده می‌باشی تو دریچه امید به روی نا امیدان باز می‌کنی تو از کاروان خسته و درمانده زندگانی میهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی می‌رهانی تو سزاوار ستایش هستی تو زندگانی جاویدان داری...

 

۲-شعر

 

 

 

 

* نم نم بارون*(بندری)

 

 

 

نرختن نم نم بارون

روی دشت وبیابون

صدای شرشر ناودون

اگت رسی زمستون

عطر سبزه -رقص باد

پرواز کفتر شاد

خلوت گرم خونه

زنده اکنت صدها یاد

خواب ناز درختون

شاخه بی برگ وعریون

موج دریا بی امون

پر اه ابرن آسمون

نرمک نرمک اتت بهار

باغ اه گل ابوت سرشار

باز اکنت غنچه لاله

خوش بحال روزگار

عمرما هم نرفتن

کوله بارش نبستن

سعادت دست کسی ن

که شیشه غم اشکستن

 

 

 

*اشبکینی* (خلیجی)

 

 

اشــبکــینــی بیــن قلبک والعیــون          واسجنینی بین اسوارالجفون

وانسجی لی من همومی والدموع          ثوب فرح فی الهنا کله فنــون

 

 

 

شعر

 

 

*فاصل*(عربی)

 

 

 

الانثی  شفره هذا العالم وضیاوه

 

البهی

 

تفسیر معنی النجوم-

 

واللغه المضا؛ه

 

والمعنی النقی.

 

الانثی-

 

حبرصلاه -لبحر-وموج-ام ریاحا -ذات

 

 یوم بهی

 

الانثی

 

فساتین لنورشق تاریخا ذات یوم من

 

الاضوا والخبز الشهی.

 

بساتین حروف-لاقحات-تعلم معنی

 

الضیا؛ ومعنی الندی

 

الانثی

 

قامه فکره-باسقه-تموسق فیها الوجود-

 

وغنی النبی-

 

الانثی-

 

هی الخیل واللیل -هی السیف-

 

والرمح-والقرطاس-والدواه-والقلم-

 

کاتبه التاریخ-مولفه الضو ؛ الخفی-

 

غازله الاضوا؛- ناسجه الحقول - لاقحه

 

الغیوم

 

 

 

 

*امید فردا*(بندری)

 

 

 

نه چشمونت اخونم

 

 

امیدون دوباره

 

 

مقصدتن رسیدن

 

 

به اوج اون ستاره

 

 

جوون شهرم

 

 

ای پاک وبرنا

 

 

نه دستون تن

 

 

تموم فردا

 

 

نگو که نابوت

 

 

 حالا که دیرن

 

 

روز دهکده

 

 

نه شو اسیرن

 

 

واتو ابوت بسازی

 

 

 صباهون وصباهون

 

 

وا تو ابوت بری تا

 

 

 پایان اون نگاهون

 

 

جوون شهرم

 

 

ای پاک وبرنا

 

 

نه دستون تن

 

 

تموم فردا

 

 

امید امه اه خدا

 

 

بگینمت اوبالا

 

 

جایی که جای عشقن

 

 

جاگه ت بشت همونجا

 

 

جوون شهرم ......