شـــاهــبــنــد ر KING PORT

[ نام قدیم بندرکنک ]

شـــاهــبــنــد ر KING PORT

[ نام قدیم بندرکنک ]

مرگ - شعر

                                               

               

  

      

۱-   از نــوشـتــه هــای صـــــادق هـــدایــت

                                              

                                    

چه لغت بیمناک و شوراگزی است! از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست می‌دهد خنده را از لب می‌زداید شادمانی را از دل می‌برد تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه های پریشان از جلو چشم می گذراند.

زندگانی از مرگ جدایی ناپذیر است. تا زندگانی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنیین تا مرگ نباشد زندگانی وجود خارجی نخواهد داشت. از ستاره آسمان تا کوچک ترین ذره روی زمین دیر یا زود می‌میرند: سنگ‌ها گیاه‌ها جانوران هر کدام پی در پی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار می‌شده و در گوشه فراموشی مشتی گرد و غبار می‌گردند. زمین لاابالیانه گردش خود را در سپهر بی‌پایان دنبال می‌کند طبیعت روی بازمانده آنها دوباره زندگانی را از سر می‌گیرد: خورشید پرتو افشانی می‌کند نسیم می‌وزد گلها هوا را خوشبو می‌گردانند پرندگان نغمه سرایی می‌کنند همه جنبندگان به جوش و خروش می‌آیند.

آسمان لبخند می‌زند زمین می‌پروراند مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگانی را درو می‌کنند... .

مرگ همه هستی را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان می‌کند: نه توانگر می‌شناسد نه گدا  نه پستی نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد گیاه و جانور را در پهلوی یکدیگر می‌خواباند تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیداد‌ گری خود دست می‌کشند  بی‌گناهان شکنجه نمی‌شوند نه ستمگر است نه ستمدیده بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده‌اند. چه خواب آرام و گوارای که روی بامداد را نمی‌بینند داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمی‌شنوند. بهترین پناهی است برای دردها غم‌ها رنج ها و بیدادگری های زندگانی آتش شرربار هوی و هوس خاموش می‌شود همه این جنگ و جدال کشتار‌ها و زندگی ها کشمکش‌ها و خودستانی های آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرما و تنگنای گور فروکش کرده آرام می‌گیرد.

اگر مرگ نبود همه آرزویش را می‌کردند فریاد های ناامدی به آسمان بلند می‌شد به طبیعت نفرین می‌فرستادند. اگر زندگانی سپری نمی‌شد چقدر تلخ و ترسناک بود.

هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگانی چراغ های فریبنده جوانی را خاموش کرده سرچشمه مهربانی خشک شده سردی تاریکی و زشتی گریبانگیر می‌گردد اوست که چاره می‌بخشد اوست که اندام خمیده سیمای پرچین تن رنجور را در خوابگاه آسایش می‌نهد.

ای مرگ! تو از غم و اندوه زندگانی کاسته آن را از دوش بر‌می‌داری. سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان  می‌دهی تو نوشداروی ماتمزدگی و ناامیدی می‌باشی دیده سرشک بار را خشک می‌گردانی تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود را پس از یک روز توفانی در آغوش کشیده نوازش می‌کند و می‌خواباند تو زندگانی تلخ زندگانی درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانیده  در گرداب سهمناک پرتاب می‌کند تو هستی که به دون پروری فرومایگی خودپسندی چشم‌‌تنگی و آز آدمیزاد خندیده پرده به روی کارهای ناشایسته او می‌گسترانی.

کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟ انسان چهره تو را ترسناک کرده از تو گریزان است فرشته تابناک را اهریمن خشمناک پنداشته! چرا از تو بیم و هراس دارد؟ چرا به تو نارو و بهتان می‌زند؟ تو پرتو درخشانی اما تاریکیت می‌پندارند تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون می‌کشند تو فرستاده سوگواری نیستی تو درمان دل‌های پژمرده می‌باشی تو دریچه امید به روی نا امیدان باز می‌کنی تو از کاروان خسته و درمانده زندگانی میهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی می‌رهانی تو سزاوار ستایش هستی تو زندگانی جاویدان داری...

 

۲-شعر

 

 

 

 

* نم نم بارون*(بندری)

 

 

 

نرختن نم نم بارون

روی دشت وبیابون

صدای شرشر ناودون

اگت رسی زمستون

عطر سبزه -رقص باد

پرواز کفتر شاد

خلوت گرم خونه

زنده اکنت صدها یاد

خواب ناز درختون

شاخه بی برگ وعریون

موج دریا بی امون

پر اه ابرن آسمون

نرمک نرمک اتت بهار

باغ اه گل ابوت سرشار

باز اکنت غنچه لاله

خوش بحال روزگار

عمرما هم نرفتن

کوله بارش نبستن

سعادت دست کسی ن

که شیشه غم اشکستن

 

 

 

*اشبکینی* (خلیجی)

 

 

اشــبکــینــی بیــن قلبک والعیــون          واسجنینی بین اسوارالجفون

وانسجی لی من همومی والدموع          ثوب فرح فی الهنا کله فنــون

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
چوک کنگ شنبه 10 آذر 1386 ساعت 01:10 http://chokekong.blogfa.com

السلام علیکم
آفای ناخال می بخشید که اولین نظرم در وبلاگت راچنین شروع نمودم .هدایت یکی از مزخرف ترین نویسندگان است وی موجودی علف خوار که تا آخر عمر مجرد بود و...
واین پست شما وجهه ی زیبایی نداشت

کومه مهر یکشنبه 11 آذر 1386 ساعت 03:35 http://www.koumeyemehr.blogsky.com

سلام !
بلاگتان خیلی قشنگ است مخصوصا با آن اشعارهایش سروده خودتان است ؟موفق باشید .

علیک السلام
از حضور سبزتان بسیار سپاسگزارم-بله به گونه ای احساسات خودرا منظوم نموده ام -بازم تشریف اورده وحقیر را از حضور سبزتان محروم نفرمایید.
پیروز وسزبلند باشید

ایرانی چهارشنبه 14 آذر 1386 ساعت 09:16 http://talesh20.blogfa.com

سلام

سلام و خسته نباشید خدمت برادر عزیز و سرور محترم ما همگان از خطه همیشه سر سبز تالش مرحبا وصد مرحبا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد