شـــاهــبــنــد ر KING PORT

[ نام قدیم بندرکنک ]

شـــاهــبــنــد ر KING PORT

[ نام قدیم بندرکنک ]

راز دل

 

شب زنده دار عشقم و مستم زصهبای سحر 

هرشب به عشقت می زنم جامی زمینای سحر 

گل کرد باغ ذوق من دیدم چودر دشت فلک 

هراختری چون غنچه ای در باغ زیبای سحر 

تا اژدهای نفس را کردم عصای راه حق 

شدسینه ام موسی صفت روشن زسینای سحر 

از درزی گردون دلا آموز رسم نوشدن 

پیراهن نو میکندچون شب به بالای سحر 

داری اگر پیغام حق بی پرده در عالم بخوان 

گل نغمه روشن گری بشنو ز آوای سحر 

جام صبوحی نوش کن یارا زجام صبحدم 

خورشید باشد عاشق پیمانه پیمای سحر 

 


 

ای دل ای دل ای دل ای دل 

نقش دنیا بکو هر دم تو ول  

خموشن چراغ راه زندگانی 

بی سو ن شمع هر بزم ومحفل 

 

ای دل ای دل ای دل ای دل  

نگو خموشین بی تو مشکل 

شو تارن قسمت و سهم تو 

روز روشنن نقشی بیدل 

 

مه خسته اه ای تکرار وتکرارم 

درگیر ای خزون بی بهارم 

یلدان هرشوم وتاریکین رفیق  

انا الحق نگفته مرید سربدارم 

 

نگو که فردان عاقبت نصیب 

نگو که مونده هنو یک مجیب 

اجابت به غربت تهناکین وبس  

خوابن پایان ای فراز ونشیب 

 

ای دل ای دل ای دل ای دل 

نقش دنیا بکو هردم تو ول 

شو تارن قسمت وسهم تو 

و روز روشنن نقشی بیدل  


  

نه عطر گیچ یاسمن 

نه کوچه باغی 

نه عشق شاعرانه ای ؛

                                 هیچ. 

تمام یادواره کودکیم 

بر بارقافله کولیان به یغما رفت 

شهر غبار آلوده من! 

طلوع تا غروب تورا نوشیده ام 

دیگر اندک جرعه ای در پیاله ات  

                                               نمانده است. 

چه برهوت شده ای شهر من! 

ودر برهوت هیچ گلی نمی روید.  


 

به رنگ نامه ای ننوشته  

پیغومی نفرستاده 

و کتابی نخونده ای 

 

به شوق خاوی ابدی 

به ویرونه ای  

بیابونی 

امونی 

 

تو هیچ نادونی 

تو تهناک امونی 

تو اه غم و ناله 

یه معجونی. 

 

ای  

    نگاه تو کویان ؟

اینجان ؟ 

اونجان ؟

         کویان؟ 

 

اینجا  

همیشه بی صدان  

اونجا  

محو یک نگان 

کویان 

اونجا که: 

خونه خدان....... 

 

ای شبیه یک گپ شو  

ای ناگفته ترین سخن 

ای بی هواترین جا 

ای خونه آرزوون خیالی 

اینجا  

نه جایی ن که 

بشکفد گلی  

اینجا  

همیشه بی صدان 

خونه خدا 

               کویان؟ 

 

استادمحمدابراهیم باستانی پاریزی

 Go to fullsize imageمحمدابراهیم باستانی پاریزی، استاد تاریخ در دانشگاه تهران، و یکی از تاریخ‌دانان و نویسندگان برجسته و شاعر و موسیقی‌پژوه ایران است.  

 

محمد ابراهیم باستانی پاریزی در سوم دی‌ماه ۱۳۰۴ در پاریز متولد شد. وی تا پایان تحصیلات ششم ابتدایی در پاریز تحصیل کرد و در عین حال از محضر پدر خود مرحوم حاج آخوند پاریزی هم بهره می‌برد.پس از پایان تحصیلات ابتدایی و دو سال ترک تحصیل اجباری، در سال ۱۳۲۰ تحصیلات خود را در دانشسرای مقدماتی کرمان ادامه داد و پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۲۵ برای ادامهٔ تحصیل به تهران آمد و در سال ۱۳۲۶ در دانشگاه تهران در رشتهٔ تاریخ تحصیلات خود را پی گرفت.  

 

                                 View Image

 

پاریزی به گواه خاطراتش از نخستین ساکنان کوی دانشگاه تهران (واقع در امیر آباد شمالی) است. در ۱۳۳۰ از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد و برای انجام تعهد دبیری به کرمان بازگشت.   

 

در همین ایام با همسرش، حبیبه حایری ازدواج کرد و تا سال ۱۳۳۷ خورشیدی که در آزمون دکتری تاریخ پذیرفته شد، در کرمان ماند.  

 

باستانی پاریزی دورهٔ دکترای تاریخ را هم در دانشگاه تهران گذراند و با ارئهٔ پایان‌نامه‌ای در بارهٔ ابن اثیر دانشنامهٔ دکترای خود را دریافت کرد.  

 

وی کار خود را در دانشگاه تهران از سال ۱۳۳۸ با مدیریت مجله داخلی دانشکده ادبیات شروع کرد و تا سال ۱۳۸۷ استاد تمام‌وقت آن دانشگاه بوده و رابطهٔ تنگاتنگی با این دانشگاه داشته‌است.  

 

استاد باستانی پاریزی در مرداد ماه سال ۱۳۸۷ حکم بازنشستگی خود را، به صورتی غیرمترقبه و همزمان با بازنشستگی ۲۱ استاد دیگر دانشگاه تهران دریافت نمود.  

 

وی یک پسر به نام حمید و یک دختر به نام حمیده دارد و در حال حاضر تابستان‌ها را نزد دخترش در تورنتو و زمستان‌ها را نزد پسرش در تهران سپری می‌کند. 

 

شوق نویسندگی وی در دوران کودکی و نوجوانی در پاریز و با خواندن نشریاتی مانند حبل‌المتین، آینده و مهر برانگیخته شد. باستانی، اولین نوشته‌های خود را در سال‌های ترک تحصیل اجباری (۱۳۱۸ و ۱۳۱۹) در قالب روزنامه‌ای به نام باستان و مجله‌ای به نام ندای پاریز نوشت، که خود در پاریز منتشر می‌کرد و دو یا سه مشترک داشت.  

 

                     View Image 

اولین نوشتهٔ او در جراید آن زمان، مقاله‌ای بود با عنوان «تقصیر با مردان است نه زنان» که در سال ۱۳۲۱ در مجلهٔ بیداری کرمان چاپ شد. پس از آن به عنوان نویسنده یا مترجم از زبان‌های عربی و فرانسه مقالات بی‌شماری در روزنامه‌ها و مجلاتی مانند کیهان، اطلاعات، خواندنی‌ها، یغما، راهنمای‌کتاب، آینده، کلک و بخارا چاپ کرده‌است.  

 

اولین کتاب باستانی پاریزی پیغمبر دزدان نام دارد که شرح نامه‌های طنزگونهٔ شیخ محمدحسن زیدآبادی است و برای اولین بار در سال ۱۳۲۴ در کرمان چاپ شده‌است. این کتاب تا کنون به چاپ شانزدهم رسیده‌است. وی تاکنون بیش از شصت عنوان کتاب تألیف و یا ترجمه کرده‌است. کتاب‌های باستانی پاریزی برخی شامل مجموعهٔ برگزیده‌ای از مقالات وی هستند که به صورت کتاب جمع‌آوری شده‌اند و برخی از ابتدا به عنوان کتاب نوشته شده‌اند.  

 

از میان نوشته‌های او، هفت کتاب با عنوان «سبعهٔ ثمانیه» متمایز است که همگی در نام خود عدد هفت را دارند، مانند خاتون هفت قلعه و آسیای هفت سنگ. بعداً ًکتاب هشتمی با عنوان هشت‌الهفت به این مجموعهٔ هفت‌تایی اضافه شده‌است.  

 

                   View Image 

به جز کتب و مقالات، باستانی پاریزی شعر هم می‌گوید و اولین شعر خود را در کودکی در روستای پاریز و در آرزوی باران سروده‌است. منتخبی از شعرهای خود را در سال ۱۳۲۷ در کتابی به نام «یادبود من» به چاپ رسانده‌است. از جمله یکی از غزل‌هایش با مطلع «یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می‌ریخت» توسط مرحوم بنان در یادبود مرحوم صبا خوانده شده‌است. این غرل به این شرح است:  

 

یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می ریخت  

بر سر ما ز در و بام و هوا گل میریخت  

سر به دامان منت بود وز شاخ بادام  

بر رخ چون گلت آرام صبا گل میریخت  

خاطرت هست آن شب همه شب تا دم صبح  

گل جدا، شاخه جدا، باد جدا گل می ریخت  

نسترن خم شده، لعل لب تو نوازش می‌داد  

خضر گویی به لب آب بقا گل می ریخت  

زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من  

می زدم دست بدان زلف دو تا گل می ریخت  

تو فرو دوخته دیده به مه و باد صبا  

چون عروس چمنت بر سر و پا گل می ریخت  

گیتی آن شب اگر از شادی ما شاد نبود  

راستی تا سحر از شاخه چرا گل می ریخت؟  

شادی عشرت ما باغ گل افشان شده بود  

که به پای تو ومن از همه جا گل می ریخت   

 

                      View Image

 

 

بر خلاف عمدهٔ کتاب‌های تاریخی که نثری سرد و سنگین دارند، بیشتر نوشته‌های تاریخی باستانی پاریزی پر از داستان‌ها و ضرب‌المثل‌ها و حکایات و اشعاری است که خواندن متن را برای خواننده آسان‌تر و لذت‌بخش‌تر می‌کند.  

 

به علاوه کتاب‌های باستانی پاریزی معمولاً پاورقی‌های بسیار مفصلی دارند که گاهی از خود متن هم مفصل‌تر است .  

 

فهرست کتاب‌های باستانی پاریزی به این شرح است:  

الف ــ مربوط به کرمان نخستین چاپ آثار  

پیغمبر دزدان (چاپ هفدهم ۱۳۸۲)۱۳۲۴   

نشریه فرهنگ کرمان (چاپ کرمان)۱۳۳۳ راهنمای آثار تاریخی کرمان (چاپ کرمان)۱۳۳۵ دوره مجله هفتواد (چاپ کرمان)۱۳۳۷ ــ ۱۳۳۶ تاریخ کرمان (تصحیح و تحشیه تاریخ وزیری، چاپ چهارم، ۱۳۷۴)۱۳۴۰   

 

منابع و مآخذ تاریخ کرمان۱۳۴۰   

سلجوقیان و غز در کرمان (چاپ دوم ۱۳۷۳)۱۳۴۳   

فرماندهان کرمان (تصحیح و تحشیه تاریخ شیخ یحیی، چاپ سوم، ۱۳۷۱)۱۳۴۴   

جغرافیای کرمان (تصحیح و تحشیه جغرافی وزیری، چاپ پنجم، ۱۳۸۴)۱۳۴۶   

گنجعلی خان (چاپ سوم ۱۳۶۷)۱۳۵۳   

وادی هفت واد (انجمن آثار ملی، جلد اول)۱۳۵۵تاریخ شاهی قراختائیان۱۳۵۵   

تذکره صفویه کرمان۱۳۶۹   

صحیفه الارشاد (پایان صفویه)۱۳۸۴    

 

       

                       View Image

               

ب ــ مجموعه هفتی (سبعه ثمانیه)  

خاتون هفت قلعه (چاپ ششم ۱۳۸۰)۱۳۴۲   

آسیای هفت سنگ (چاپ هفتم ۱۳۸۳)۱۳۵۰   

نای هفت بند (چاپ ششم ۱۳۸۱)۱۳۵۳   

اژدهای هفت سر (چاپ پنجم ۱۳۸۴)۱۳۵۵   

کوچه هفت پیچ (چاپ ششم ۱۳۷۰)۱۳۵۵   

زیر این هفت آسمان (چاپ پنجم ۱۳۶۸)۱۳۵۸   

سنگ هفت قلم (چاپ سوم ۱۳۶۸) ۱۳۵۸   

هشت الهفت (چاپ دوم ۱۳۷۰)۱۳۶۳   

  

                        View Image

 

ج ــ سایر کتب:  

 

یادبود من (مجموعه شعر)۱۳۲۷   

ذوالقرنین یا کوروش کبیر (ترجمه، چاپ نهم ۱۳۸۴)۱۳۳۰   

یاد و یادبود (مجموعه شعر، چاپ دوم، ۱۳۶۴)۱۳۴۱   

محیط سیاسی و زندگی مشیرالدوله (چاپ دوم، جیبی ۱۳۴۱)۱۳۴۱   

اصول حکومت آتن، ترجمه از ارسطو۱۳۴۱ (با مقدمه استاد دکتر غلامحسین صدیقی، چاپ چهارم ۱۳۸۳)   

تلاش آزادی (چاپ هفتم ۱۳۸۳، برنده جایزه یونسکو)۱۳۴۷   

یعقوب لیث (چاپ هشتم ۱۳۸۲)۱۳۴۴ (این کتاب به زبان عربی ترجمه و در قاهره چاپ و منتشر شده‌است. ۱۹۷۶)   

شاه منصور (چاپ ششم ۱۳۷۷)۱۳۴۸   

سیاست و اقتصاد عصر صفوی (چاپ پنجم ۱۳۷۸)۱۳۴۸   

اخبار ایران از ابن اثیر (ترجمه الکامل، چاپ دوم ۱۳۶۴)۱۳۴۹   

از پاریز تا پاریس (چاپ هشتم ۱۳۸۱)۱۳۵۱   

شاهنامه آخرش خوش است (چاپ ششم ۱۳۸۳)۱۳۵۰   

حماسه کویر (چاپ چهارم ۱۳۸۲)۱۳۵۶   

تن آدمی شریف است...۱۳۵۷   

نون جو و دوغ گو (چاپ پنجم ۱۳۸۳)۱۳۵۷   

جامع المقدمات (چاپ دوم ۱۳۶۷، جلد دوم ۱۳۷۳)۱۳۶۳   

فرمانفرمای عالم (چاپ چهارم ۱۳۷۷)۱۳۶۴   

از سیر تا پیاز (چاپ سوم ۱۳۷۹)۱۳۶۷   

مار در بتکده کهنه (چاپ سوم ۱۳۸۰)۱۳۶۸   

کلاه گوشه نوشین روان (چاپ سوم ۱۳۸۰)۱۳۶۹   

حضورستان (چاپ دوم ۱۳۷۰)۱۳۶۹   

هزارستان (چاپ دوم ۱۳۸۲)۱۳۷۱   

ماه و خورشید فلک (چاپ دوم ۱۳۷۶)۱۳۷۱ سایه‌های کنگره (چاپ دوم ۱۳۷۶)۱۳۷۱ بازیگران کاخ سبز (چاپ دوم ۱۳۸۴)۱۳۷۳   

پیر سبزپوشان (چاپ دوم ۱۳۷۹)۱۳۷۳   

آفتابه زرین فرشتگان (چاپ دوم ۱۳۷۷)۱۳۷۳ نوح هزار طوفان (چاپ دوم ۱۳۸۰)۱۳۷۵   

در شهر نی سواران (چاپ دوم ۱۳۷۸)۱۳۷۷ شمعی در طوفان (چاپ دوم ۱۳۸۳)۱۳۷۸   

خود مشت مالی۱۳۷۸   

محبوب سیاه و طوطی سبز۱۳۷۸   

درخت جواهر (چاپ دوم ۱۳۸۳)۱۳۷۹   

گذار زن از گدار تاریخ (چاپ دوم ۱۳۸۴)۱۳۸۱ کاسه کوزه تمدن۱۳۸۱   

پوست پلنگ۱۳۸۱   

حصیرستان (چاپ دوم ۱۳۸۴)۱۳۸۲   

بارگاه خانقاه۱۳۸۴   

هواخوری در باغ با گوهر شب چراغ۱۳۸۴

 

          

                

 

 

 

الشاعر البحرینی عبدالرحمن رفیع






رای الشاعرالبحرینی عبدالرحمن رفیع فی بنات هالأیام :



       هذا زمان المسخرة 

                           هذا زمان المسخرة




        جوال ومشیه بفشخره فی 

                            وسط السو ق متبخترة




        والکحله فی وسط العیون 

                             والشفایف زود محمرة




          والصدر تتعمد تفکه 

                             تخلیه مفتوح ما تزرره




          هذازمان المسخرة 

                           هذا زمان المسخرة




          لو یسألها ذاک الفقیر 

                           وین انتی رایحه یامره




           جاه الجواب یبهدله  

                           وتقول کلام بیقهره




             باروح السوق ابشتری 

                          فستان للحفلة المزهرة




              وتروح الصالة کنها عروس 

                         مزینه ومعدله ومعطرة




               وما ترجع إلا فی الصباح 

                           وتشیل الزینةالساحرة




               هذا زمان المسخرة 

                           هذا زمان المسخرة




               آخرالشهر تقبض الراتب 

                            وتروح المجمع وتبعثره




               وتعیر ذاک الفقیر لو إنی 

                            مثل غیری ما عشت وایاک محسره




                شوف فلانة وشوف علانه 

                             عایشین عیشه میسره




                 فله جمیلة وسیاره کشخه 

                             ما هو مثلک ترکبنی سیاره مکسره




                  هذا زمان المسخرة 

                             هذا زمان المسخرة




                لین استلمت ذاک التلفون 

                                تبمبع مثل البقرة




                 واتحش فی الناس هذا طویل 

                                 وهذا قصیروحکیها کله مسخره




                   وفلانه الیوم مطلقه 

                                    وفلان ماتت له مره




                     وکلامها أصلا ماله أساس 

                                     بس هذره فاضیه وبربره




                        والوقت یسرع والهاتف 

                                       یحسب أمواله تروح مهدره




                         هذا زمان المسخرة 

                                       هذا زمان المسخرة




                         الله یرحم ذاک الزمان 

                                        الحرمة فیه مستره




                         کانت تجلس ویا الأذان 

                                       وتصلی لله وتشــــــــــکره




                         وتدعی للناس الطیبین 

                                        بنفس طیبه وطاهرة




                         هذا زمان المسخر ة 

                                       هذا زمان المسخرة




                          مو مثل بنات هذا الزمن 

                                       ترکب ویه الأجنبی بیدها روج ومنظره




                          وقصت الشعر أخرمودیل 

                                       کأنها دیک منفوش جناحه وعرعره




                            والعبایه تحطها على الکتف 

                                         حتى الشعر ماتستره




                             ولو تقول له ا هذا حرا م 

                                           قالت کلامک کله دندره




                              کلامک کله ما یعنی لی شیء 

                                            

                                                        أنی فتاه متطورة




                               لایخدعونک باسم حضارة هالزمن 

                                                        آخرتها تالی المقبرة




                             وآخر کلامی بالصلاةعلى النبی 

                                                          وایاه العترة الطاهرة